آی جماعت یه درصد دلش تنگ نیست...

ساخت وبلاگ

پارسال حسامو دیدم از ماشینش پیاده شد و رفت داروخانه، قیافش عین بچگیاش بود فقط یه ته ریش به صورتش اضافه شده بود، چشماش ساده بود ولی، مهربونم بود و یه کم هم هیز هنوز، ماشینش نیم میلیارد میرزید، کی گفته دختر نباید چشمش دنبال ماشین باشه؟ خب ماشینش خفن بود دیگه، همیشه یادتون باشه یه ماشین خفن بهتر از یه ماشین معمولیه، سرش انقدر شلوغ بود که با دکتر داروساز وقت نمیکرد حرف بزنه گوشیش همزمان که نسخشو میپیچیدن زنگ میخورد، تا اینو جواب میداد اون یکی زنگ میخورد، تُنِ صداش بلند بود همه توی داروخانه نگاهش میکردن، بوی اودکلن تلخش داروخانه رو برداشته بود، اون موقع ها تازه محمدو دیده بودم، همه ی فکرم به محمد بود، من خر فک میکردم آسمون سوراخ شده و این عن آقا ازش افتاده، واسه همین رد آشناییت به حسام ندادم، حسام ولی هیز تر از این حرفا بود خودش همزمان که داشت با آیفون سیکس پلاسش(اون موقع هنوز سون در نیومده بود) بلند بلند حرف میزد ه‍مه رو هم دید میزد، منو که دید قفل کرد تُن صداش آروم شد، چشماشو تنگ کرد و به اونی که پشت خط بود گفت من بعداً بهت زنگ میزنم، صداش که کردن رفت فیشو بگیره که ببره صندوق حساب کنه، قبلش اومد طرف من گفت تو فلانی هستی؟ نگو که نیستی، خندیدم گفتم خود ناکسشم، گفت بیا برسونمت خب، گفتم مسیرت دور میشه ما یکساله خونمونو عوض کردیم آخه، گفت خونتون حلبی آبادم باشه میرسونمت، ولی خب من مقاومت کردم و باهاش نرفتم، دیروز بابام اومد عصبی بود، گفت حسام بود پسر حاج رضا گفتم خب ، گفت همون که از همه داداشاش سیاه تر بود و گنده منده تر، گفتم خب، گفت حجلشو زدن تو کوچه قبلیمون، مات شدم، تنم یخ کرد، چشمام سیاه شد، شوک بزرگی بود، حسام، حسام گولاخ، حیف شد، نه واسه اینکه جوون بود و بیچاره خانودشو این داستاناها نه، حیف شد چون خودش بود چون از بلند حرف زدن و شلوغ کاری و تیپ مردونه زدن نمیترسید، چون خاکی بود و با مرام، چون مرد بود یه مرد واقعی، میبینی سلطان، ما بچه محلای قدیمی دونه دونه داریم تار و مار میشیم، اون از علیرضا که گذاشت رفت استانبول الآن لای وحید خزایی و دنیا جهانبخته، اون از محبوبه که یه شوهر ناتو کرد و بخاطر تولش موند به پاش، اونم از میثم که معتاد شد و هر چند وقت یه بار یه پولی میاد از باباش میگیره و گم و گور میشه،اینم از حسام، تو هم که آواره ی اروپا شدی و منم که شدم مادر شکست عشقی، ولی میدونی سلطان گمونم من و تو هنو جا داریم البته تو که دلت برا ما تنگ نمیشه، تو سرت شلوغه و اگرم نباشه شلوغش می کنی، منم دیگه دارم عادت می کنم تا از خبر رفتن آدما دلم نلرزه و از خبر مردنشون آزرده نشه، جای حسام مطمئنم وسطِ بهشته یعنی اگر حسام نره بهشت پس کی می خواد بره، بخواب سلطان، بخواب که صبح کلی کار داری، این پستو رمز دار نذاشتم به عشق حسامِ بچگیامون، حسام غر غرو و حسامِ گولاخ خودمون...

طریقة العشق...
ما را در سایت طریقة العشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6farvand9 بازدید : 263 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1396 ساعت: 10:15