....از خوندنت عاصی ام

ساخت وبلاگ

گفت بهار که میشود هوا دیگر آلوده نیست ولی باد های بهاری این گرد و خاکها را به چشم و چال آدم هدایت می کند و آدم همش چشمش را می خاراند، گفتم اوهوم و شانه هایم را بالا انداختم، گفت تو چهره ی مهربانی داری و اصلاً بهت نمی آید اینقدر سرد با آدم ها برخورد کنی، گفتم اوهوم و سرم را برگرداندم، گفت حتی به چهره ات هم نمی خورد اینقدر ساکت یکجا بنشینی شاید از من ترسیده ای، گفتم نه و خندیدم، گفت عه خندیدن هم بلدی، خودم را جمع و جور کردم و دوباره اخم کردم، گفت چرا نقاب اخم به چهره ات میزنی در حالی که همین الآن از ته دل می خندیدی، گفتم زیاد عادت به خندیدن ندارم، گفت باور نمی کنم، روی صورت و پیشانی ات رد خنده مانده، سکوت کردم، گفت سعی کن مثل این آدم ها که خودشان را میگیرند نباشی، گفتم خودم را نمیگیرم فقط غریبی می کنم، گفت من که غریبه نیستم من هم صنایع خواندم، آن هم در دانشگاه تهران، گفتم آفرین براوو، گفت باز هم غریبی می کنی، گفتم هم رشته ای بودن دلیل بر آشناییت نمیشود، گفت پیف پیف‌ چقدر تو بد اخلاق و سفتی، گفتم عذر می خواهم خلقتم همین است، گفت حدس میزنم بچه غرب تهران باشی، گفتم فهمیدنش خیلی آی کیوی بالایی نمی خواهد الآن داشتم با تلفن درباره ی مسیرم حرف میزدم، گفت شجریان بگذارم یا سروش هیچکس؟ گفتم این همه پارادوکس؟ خندید گفت میدانم عجیب است، گفتم شجریان، شجریان گذاشت و من در دل هیچ کس مرور می کردم....

طریقة العشق...
ما را در سایت طریقة العشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6farvand9 بازدید : 218 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1396 ساعت: 3:00